مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

هدیه آسمانی ما

مانی جونی در تولد و عروسی

عزیز دلم بازم غیبت من یکم طولانی شد ولی دست پر اومدم گلم چند وقت پیش رفتیم عروسی پسر دایی بابا جون علی چون بالاخیلی گرم بود گفتم بری تو حیاط پیش بابا .از بابا شنیدم که کلی تو حیاط دنبالت اینور اونور رفته و حسابی بابا رو ورزش دادی  اصلا اذیتش نکرده بودی و همه جارو سرک میکشیدی فدات شه مامان   بعدش 2 روز بعد رفتیم تولد امیر حسین  پسر پسر دایی من که اونجا حسابی خیلی رقصیدی و کلی بهت خوش گذشت و خودتو قاطی پسرهای 7. 8 ساله میکردی و هر جا میرفتن تو هم میرفتی وقتی تو تبلتاشون بازی میکردن میدیدمت که خم شدی و داری بازیشونو با دقت نگاه میکنی .از وسط جمع نمیشدی اینقد که رقصیدی حلا عکسایی از تولد عروسی و موهای خوشگلت که کوتاهشون...
23 ارديبهشت 1394

تولد 21 ماهگیت

عزیز دلم چقد زیباست این قد کشیدنات این بزرگ شدنات این شیطنتات  این شیرین کاریات. عزیزم امروز 21 ماه شدی روز به روز وابستگیمون بهت بیشترو بیشتر میشه طوری شده که حتی واسه یه خیابون رفتنم نمیتونیم تنهات بذاریم و دلمون واست خیلی تنگ میشه و تا جای امکان همه جا با خودمون میبریمت  و همیناست که واسمون خیلی قشنگه .خدایا هرروز واسه این نعمت بزرگی که ما رو لایقش دونستی و بهمون دادی ازت ممنونیم و آرزوی سلامیشو ازت داریم. خدایا ازت میخوام اونایی که آرزوی داشتن فرزند رو دارن نا امید نکنی و اونایی هک که این نعمت قشنگ رو بهشون دادی محافظشون باشی و از هرچی نا خوشی درد و بلاست دورشون کنی. اینجا هم ...
9 ارديبهشت 1394

شیطون بلا مامان

عزیز دلم مامان فدات بشه روز به روز داری شیرینترو خوردنی تر میشی مخصوصا که حسابی هرروز کارای جدید تری یاد میگیری.. یه بار وقتی غذا تو خوردی بابا بهت گفت آفرین پسرم قوی شدی و بازوشو بهت نشون داد از همون روز تو یاد گرفتی و هرچیزی که میخوری بازوتو میگیری و نشون میدی که یعنی قوی شدم اصلا دیگه تو. خونه طاقتت نمیاد و دوست داری بری پارک یا حیاط بازی کنی و دیگه داخلم نمیای کلماتی مثل باز.اینجا. بده من. بیا یاد گرفتی علاقه شدیدی به این نقاشیهای روی دیوار مهدکودک نزدیک خونمون هستی وقتی میریم مغازه ناخداگاه محو تماشاشون میشی و خیلی دوسشون داری فدای اون ژستت بشم که اینجوری قیافه گرفتی ...
2 ارديبهشت 1394
1